محمدجواد تندگویان وزیر نفت دولت رجایی بود که در کمتر از چهل روز از دوران وزارتش به اسارت رژیم بعث عراق درآمد. تندگویان معتقد بود نمی شود در تهران نشست و نفت ایران را در کوران جنگ مدیریت کرد.
به گزارش گولوپ به نقل از دفاع پرس محمد جواد تند گویان در روز دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۲۹ در خانی آباد تهران دیده به جهان گشود تحصیلات مقدماتی و علوم قرآنی را نزد پدر فرا گرفت و سپس وارد مدرسه شد دوره های ابتدایی و دبیرستان را با موفقیت پشت سر گذاشت پس از دریافت دیپلم ریاضی و عبور از سد کنکور به دانشکده نفت آبادان راه یافت در طول دوران تحصیل در این دانشکده فعالیت های سیاسی مذهبیش را گسترش داد پس از دریافت مدرک کارشناسی به خدمت سربازی اعزام شد و بعد از پایان دورة آموزشی در پالایشگاه تهران مشغول خدمت شد.
در همین ایام طی مسافرتی به دانشکده آبادان توسط ساواک دستگیر و به یک سال زندان محکوم شد. تندگویان پس از پیروزی انقلاب اسلامی در آذر ۱۳۵۸ به وزارت نفت رفت در تیر ۱۳۵۹ به سرپرستی مناطق نفت خیز انتخاب شد. سپس در کابینة شهید رجایی به وزارت نفت منصوب شد در آبان همان سال در طی سفری به منطقة جنوب به اسارت نیروهای عراقی در آمد و پس از یازده سال تحمل شکنجه به شهادت رسید. پیکر پاکش در سال ۱۳۷۰ به وطن بازگشت و در بهشت زهرا در قطعة ۷۲ تن به خاک سپرده شد.
وزیر نفت بیگانه با دفتر وزارت
حدود دو سال از پیروزی انقلاب اسلامی می گذشت شهید رجایی به نخست وزیری انتخاب شده و در ۲۰ شهریور ۱۳۵۹ کابینة خود را تشکیل داد در اول گولوپ همان سال محمد جواد تندگویان را به عنوان وزیر نفت کابینه اش به مجلس معرفی کرد این قضیه برای جواد و خانواده اش به عنوان یک تعهد و مسئولیت سنگین تلقی می شد مجلس شورای اسلامی پس از رأی گیری با اکثریت موافق وزارت تندگویان را تأیید کرد و او رسماً به عنوان وزیر نفت کارش را آغاز کرد.
اغلب اوقات به مناطق نفت خیز سفر می کرد و مراقبت جدی بر عملکرد کارکنان و کارگران صنعت نفت داشت مواظب بود سوخت رسانی به جبهه های جنگ دچار وقفه نشود. کار سختی بود زیرا دشمن تمام پالایشگاه های کشور را هدف قرار داده بود و بسیاری از مناطق نفت خیز که مورد اصابت موشک یا بمباران دشمن قرار می گرفتند در همان مناطق اصلی جنگ یعنی خط مقدم قرار داشتند.
وزیر جدید نفت به بازدید آن مناطق می پرداخت. پشتکار و فعالیت او در مورد استمرار کار پالایشگاه ترمیم مخزن ها راه اندازی پالایشگاه ها و مناطق آسیب دیده [بی نظیر بود]. یک ماه از آغاز وزارتش می گذشت شبی دیر وقت به منزل آمد خانواده با دیدن او خوشحال شدند. چرا که یک هفته بود که جهت سرکشی به مناطق نفت خیز و حضور در بین کارگران به آبادان رفته و اکنون به خانه آمده بود.
سفر بی بازگشت
پاییز سال ۱۳۵۹ در چهلمین روز وزارت جواد هنوز آفتاب بالا نزده بود که زنگ در به صدا در آمد محمد جواد مشغول خواندن قرآن و راز و نیاز بود. آن روز جواد حال و هوای دیگری داشت گویا خودش می دانست که امروز آغاز هجرت اوست و برای آخرین بار است که همسر و فرزندان را می بیند وقت چندانی به آغاز مأموریتش نمانده بود. به چهره بچه هایش خیره شد آنها غرق در خواب بودند طاقت نیاورد بدون بوسیدن بچه هایش خانه را ترک کند آرام خم شد و گونه های آنان را بوسید و زیر لب [خداحافظی کرد].
وسایل سفر را برداشت و پس از خداحافظی با همسر به راه افتاد. اوایل جنگ بود دشمن به میهن اسلامی فرصت دفاع نداده بود به طوری که هر روز به حملات خود شدت می بخشید پالایشگاه های جنوب کشور در خطر بمباران و نابودی بودند. جواد در سمت وزیر نفت لحظه ای آرام و قرار نداشت در خواب و بیداری به فکر پالایشگاه های کشور بود ترسش از این بود که مبادا دشمن پالایشگاه های آبادان را با بمب و موشک از بین ببرد و به اقتصاد مملکت لطمه وارد شود.
هنوز چند هفته ای از سفرش به آبادان نگذشته بود ولی باز دلهره داشت و می خواست هر چه زودتر پالایشگاه آنجا را از نزدیک ببیند چرا که معتقد بود در شرایط سخت و ناهموار جنگ کار را باید از نزدیک و در منطقه هدایت کرد معاونان و همراهانش در حیاط وزارت نفت منتظرش بودند تا در کنار وی به طرف آبادان حرکت کنند. سفر آغاز شد سه دستگاه اتومبیل پشت سر هم در حال حرکت بودند در اولین اتومبیل تند گویان بهروز بوشهری سید حسن یحیوی عباس روح نواز و بخشی پور نشسته بودند و علی اصغر اسماعیلی راننده بود.
دو اتومبیل دیگر به فاصله یک کیلومتر از آنها در حرکت بودند. وارد جادة اهواز آبادان که شدند لحظه به لحظه خطر از بیخ گوششان می گذشت یک ماه و چند روز از آغاز جنگ تحمیلی سپری شده و دشمن تا نزدیکی های آبادان نفوذ کرده بود به طوری که آتش جنگ هر لحظه به طرف این شهرها نزدیکتر می شد. جواد و همراهنش هر چقدر به آبادان نزدیکتر می شدند جنگ را بیشتر لمس می کردند آبادان و اطرافش به منطقة جنگی تبدیل شده بود صدای گوشخراش موشک خمپاره تانک و مسلسل از زمین و آسمان آبادانیان مظلوم را در هم می پیچید.
آغاز اسارت
اکنون اتومبیل ها در زیر آتش توپ و تانک دشمن به حرکت خود ادامه می دادند ساعتی از طلوع آفتاب می گذشت و جاده سوت و کور بود گاهی اوقات نفربرهای حامل بسیجی ها و نیروهای رزمنده [دیده می شد]. تابلوی کنار جاده ۵ کیلومتری آبادان را نشان می داد کمی قبل از تابلو با ساختمان بزرگی که به نظر می رسید قبلاً مرغداری بوده مواجه شدند ساختمان درست چسبیده به جاده بود اتومبیل سرعت خود را کم کرد در این لحظه عده ای مسلح ناگهان از پشت دیوار ساختمان کنار جاده به طرف اتومبیل هجوم آورده و به صورت دایره وار جاده را محاصره کرده و بستند گوش تا گوش هم ایستادند و فرمان ایست دادند.
خیلی تعجب داشت که داخل خاک خودشان و در منطقه تسلط نیروهای ایران با دستور عراقی ها بازداشت شوند. دو اتومبیل پشت سر وقتی این وضعیت را دیدند سریعاً دور زده و به سرعت به طرف اهواز به راه افتادند به دستور افراد مسلح سرنشینان اتومبیل یکی پس از دیگری از داخل آن پیاده شدند.
آنان پس از آزار و اذیت فراوان زیر آن آفتاب سوزان اسرا را در یک نقطه به داخل گودالی بردند حدود یکصد اسیر نظامی در اطراف گودال نشسته بودند دست ها و چشم هایشان را بستند ناگهان صدای رگبار گلوله شنیده شد به نظر می آمد که شروع به کشتن اسرا کرده اند جواد [به همراهش]گفت: این ناجوانمردان الان همه این بی گناهان را می کشند پس بهتر است خودم را معرفی کنم شاید اینها خیال کنند که مقامات دیگر هم با ما اسیرند و مردم را نکشند.
بالاخره جواد خود را معرفی کرد و باعث شد حداقل جان صد نفر از مرگ حتمی نجات یابد بعد از اینکه جواد خود را معرفی کرد او را از بقیه جدا کرده و همراه خود بردند. پس از این صدای رگبارها قطع شد و دیگر کسی کشته نشد. دشمن هنوز از هویت افراد اسیر شده خبر نداشت ولی مسلماً می دانست شخصیت های مهمی را به اسارت گرفته اند.
وقتی که جواد خود را معرفی کرد سخت گیری آنها بیشتر شد سه ساعت و نیم در منطقه شلمچه از آنها بازجویی به عمل آمد. سپس با یک خودروی لنکروز به همراه چند محافظ مسلح به مقر لشکر شش منطقه تنومه از نواحی بصره اعزام شدند از آن به بعد جواد از سایر همراهان جدا شد و به زندان های مخوف عراق انتقال یافت.
در این طرف مرز خبر اسارت جواد و همراهان در منطقه در همه جا پیچیده بود. یک روز از این اتفاق گذشته بود که خبر به دکتر چمران رسید او با پنجاه چریک به منطقه اعزام شد ولی جواد یک روز قبل از منطقه منتقل شده بود. همان شب خبر اسارت جواد از تلویزیون جمهوری اسلامی همراه با اطلاعیه روابط عمومی نخست وزیری به اطلاع همگان رسید. حالا دوران دیگری از زندگی جواد آغاز شده بود؛ اسارت بازجویی و مقاومت آنچه در انتظارش بود.
شکنجه حبس در سلول های انفرادی مخوف و تنگ تاریک با سنگفرشی از آجرهای تیره بدون هیچ گونه روزنه ای به آفتاب بود جواد از آن روز به بعد از آفتاب هم محروم شده بود او مجبور بود با یک پتو و پارچ و لیوانی پلاستیکی زندگی کند دوران مبارزه به نحوی دیگر برای او در حال آغاز بود.
بازگشت پیکر شهید تندگویان
جواد یازده سال در اسارت رژیم عراق ماند. تبادل اسرا به اتمام رسید و آزادگان به میهن بازگشتند. ولی باز خبری از جواد نشد قلب تمامی خانوادة تند گویان همیشه در تپش و اضطراب بود بالاخره در چهاردهم آذر ۱۳۷۰ هیأت کارشناسان وزارت امور خارجه و سازمان پزشکی قانونی به منظور روشن شدن وضعیت محمد جواد تند گویان عازم عراق شدند در میان این هیأت دکتر محمدمهدی اعتمادی نیز حضور داشت؛ او از یاران صمیمی جواد و شغلش دندانپزشکی بود او چند تا از دندان های جواد را مرمت کرده بود.
اکنون این امر در جریان شناسایی جسد جواد یک عامل اصلی به حساب می آمد. دکتر اعتمادی در مورد حضورشان در قبرستانی متروک و ویران در حومة بغداد و شناسایی جسد جواد چنین می نویسد: در چهاردهم آذر ۱۳۷۰ در خدمت گروهی از کارشناسان از وزارت امور خارجه و سازمان پزشکی قانونی که مأمور مذاکره و روشن کردن وضعیت وزیر نفت اسبق جمهوری اسلامی ایران بودند به کشور عراق رفتیم این مأموریت شامل دو بخش مذاکرات سیاسی و کارشناسی پزشکی بود.
جنبة سیاسی آن توسط برادران وزارت خارجه و جنبة کارشناسی پزشکی آن به عهدة آقای توفیقی سرپرست سازمان پزشکی قانونی و اینجانب بود. علت انتخاب بنده این بود که به علت مصاحبت و رفاقت قدیمی بین این بنده و شهید تند گویان و انجام پاره ای خدمات دندانپزشکی تشخیص قطعی مقدور می شد. در ابتدا عرض شود که اصولاً نظر هیأت ایرانی بر این بود که مهندس تندگویان در آن زمان زنده بوده است. مذاکره بر این مبنی شروع شد اما از همان آغاز این قضیه از طرف هیأت عراقی رد شد مدارکی شامل عکس و گزارش پزشکی قانونی ارایه کردند که حاکی از فوت ایشان در سال های اول اسارتشان بوده است.
حتی حاضر به تحویل جسد وی شدند طی مقدماتی با حضور پزشک اعزامی از صلیب سرخ جهانی مستقر در ژنو مسئول عراقی و پزشکان هیأت ایرانی محل دفنی که می گفتند متعلق به ایشان است تعیین و نبش شد و تابوتی چوبی که حاوی جسدی بود بیرون آورده شد در حین بیرون آوردن تابوت از داخل قبر به علت پوسیدگی چوب تابوت و اضمحلال جسد استخوان های پای جسد در داخل قبر ریخت این امر نشان از گذشتن سال های متمادی فوت صاحب جسد بود.
در معاینه ای که در قسمت پزشکی قانونی بیمارستان الرشید بغداد از جسد به عمل آمد مشخص شد که جسد متعلق به جوانی حدوداً ۲۵ ساله با قدی بیش از ۱۹۰ و با موهایی بلند و بور می باشد خصوصیات اندامی جسد به هیچ وجه با شهید تند گویان تطبیق نداشت. بعد از تشخیص عدم تعلق این جسد به شهید تند گویان مراتب اعلام شد اما با انکار شدید مقامات عراقی مواجه شدیم با تهدید اعلام شکست مذاکرات و مأموریت از طرف هیأت ایرانی و ترک عراق سه نفر افراد رده بالای هیأت عراقی مجدداً به محل اقامت هیأت ایرانی مراجعه و به اشتباه خود اقرار کردند و قول همکاری برای تحویل جسد شهید تند گویان را دادند.
در این بین چون مأموریت انجام شده تلقی می شد پزشک ناظر صلیب سرخ عراق را ترک کرده بود اما به دلیل ممنوعیت پرواز هواپیماهای عراقی پس از جنگ عراق و کویت امکان پرواز وجود نداشت به همین دلیل ایشان از راه زمین به اردن رفته بودند که مجدداً برگشتند و مراحل بعدی کار پیگیری شد. در نوبت دوم و نبش قبری جدید مشخص بود خاکی که بر روی تابوت ریخته شده خاک دستی تازه و مرطوب بود حتی در حین نبش شاخه های سبز درخت هم در آن یافت می شد.
به هر حال نبش قبر انجام شد و مجدداً جسد به بیمارستان منتقل و در همان نگاه اول تعلق آن به شهید تندگویان محرز شد. جسد شهید تندگویان حاکی از انجام اتوپسی بود جمجمه دور تا دور کاملاً بریده شده و محتویات جمجمه کاملاً مایع بوده سینه و شکم شکافته شده و تکه هایی از قلب و ریه و احشای شکمی در آن جا موجود بود. در رادیوگرافی سرتاسری از جمجمه تا پاها شکستگی هایی از جمجمه دنده ها و شکستگی دندان های قدامی حتی پروتزهای چینی دیده شد. این امر حاکی از ضربات شدید به نواحی سر و صورت و شکم بود. جسد به حالت مومیایی بود و در برش هایی که در ناحیة ران انجام شد عضلات تازه و حاکی از فوت و مومیایی در زمان نزدیک داشت.
در مدارکی که از طرف هیأت عراقی ارایه شد عکس هایی وجود داشت که حاکی از حلق آویز کردن بود اما محل گره دور گردن با مشاهدات روی جسد به هیچ وجه تطبیق نداشت در هیچ یک از عکس ها حالت تعلیق جسد دیده نمی شد و همة این عکس ها تا کمر بود. با شناختی که از اعتقادات شهید تندگویان و تقید او به مسایل مذهبی و حرمت خود کشی وجود داشت نقص مدارک احراز شده برای اثبات خود کشی صد در صد منتفی شد.
گروه پزشکی تقاضای مذاکرات کارشناسی با پزشک صادر کننده مدارک طب قانونی و گواهی فوت را رد کرد اول گفتند که او در بغداد نیست و بعد هم شخصی را معرفی کردند که ما هیچ شناختی از وی نداشتیم در واقع نمی دانستیم که واقعاً همان پزشک صادر کننده گواهی فوت هست یا نه؟ در طی مذاکرات او مرتب عنوان می کرد که این مسایل متعلق به سال های بسیار دور بوده و هیچ چیزی در خاطرش نیست و حداکثر اطلاعات همان چیزهایی است که در پرونده موجود است. معمولاً در مقابل سؤالات متعدد تیم پزشکی ایران هیچ جواب قابل قبولی نداشت.
منبع: «یاس در قفس» جواد کامور بخشایش/ مرکز اسناد انقلاب اسلامی
پایان خبر گولوپ
آیا شما به دنبال کسب اطلاعات بیشتر در مورد "شکنجه یاس در قفس رژیم بعث" هستید؟ با کلیک بر روی عمومی، ممکن است در این موضوع، مطالب مرتبط دیگری هم وجود داشته باشد. برای کشف آن ها، به دنبال دسته بندی های مرتبط بگردید. همچنین، ممکن است در این دسته بندی، سریال ها، فیلم ها، کتاب ها و مقالات مفیدی نیز برای شما قرار داشته باشند. بنابراین، همین حالا برای کشف دنیای جذاب و گسترده ی محتواهای مرتبط با "شکنجه یاس در قفس رژیم بعث"، کلیک کنید.