خلاصه کتاب نابرابری ملت ها (اثر عجم اوغلو، رابینسون)

خلاصه کتاب نابرابری ملت ها (اثر عجم اوغلو، رابینسون)

خلاصه کتاب نابرابری ملت ها ( نویسنده دارون عجم اوغلو، جیمز ای. رابینسون )

کتاب نابرابری ملت ها (Why Nations Fail) از دارون عجم اوغلو و جیمز ای. رابینسون، پرده از راز تفاوت بین کشورهای ثروتمند و فقیر برمی دارد. این کتاب انقلابی می گوید نه جغرافیا، نه فرهنگ و نه حتی بی سوادی، بلکه نهادهای سیاسی و اقتصادی، سرنوشت ملت ها را می سازند.

احتمالاً برای خیلی از ما پیش آمده که در اخبار، سفر یا حتی فیلم ها، تفاوت های عجیب و غریبی بین کشورهای مختلف ببینیم. چرا مثلاً یک کشور غرق در رفاه و توسعه است، اما کشور همسایه یا حتی بخشی از همان کشور، از فقر و عقب ماندگی رنج می برد؟ این سوال بزرگ، سال هاست که ذهن اقتصاددان ها، سیاست مدارها و حتی آدم های معمولی رو درگیر خودش کرده. «چرا ملت ها شکست می خورند؟» دقیقاً دنبال جواب همین سوال می گردد و می خواهد یک بار برای همیشه، ابهام ها را برطرف کند. این کتاب کاری کرده که خیلی ها دیدگاهشون به دنیا و مسائل اقتصادی رو تغییر بدهند.

نویسنده ها در یک نگاه: خالقان چرا ملت ها شکست می خورند؟

خب، بریم سراغ مغزهای متفکری که پشت این کتابِ حسابی هستند: دارون عجم اوغلو و جیمز ای. رابینسون. این دو نفر، از اون آدم های معمولی نیستند که هر روز از کنارشون رد می شیم؛ نه، این ها از نوابغ حوزه خودشون هستند و کلی جوایز و افتخارات هم توی کارنامه شون دارند. اگر بخواهیم یک معرفی ساده و خودمونی ازشون داشته باشیم، باید بگوییم:

دارون عجم اوغلو: اقتصاددانی از استانبول تا MIT

دارون عجم اوغلو، که اصالتاً ترک و متولد استانبول در سال ۱۹۶۷ هست، یک اقتصاددان فوق العاده در دانشگاه MIT آمریکا به حساب می آید. این بنده خدا از سال ۱۹۹۳ در این دانشگاه تدریس می کند. او دکترایش را در ۲۵ سالگی از مدرسه اقتصاد لندن گرفت و در سال ۲۰۰۵، مدال جان بیتس کلارک (که بعد از نوبل، دومین جایزه معتبر اقتصادی دنیاست) رو مال خودش کرد. اگر بخواهیم بفهمیم چقدر کارش درسته، کافیه بدانیم در یک نظرسنجی در سال ۲۰۱۱، بعد از پل کروگمن و گرگ منکیو، توی لیست اقتصاددانان زنده و محبوب زیر ۶۰ سال سوم شد. یعنی کسی که حرفش توی دنیای اقتصاد خریدار داره!

جیمز ای. رابینسون: متخصص سیاست و تاریخ آفریقا و آمریکا

از اون طرف، جیمز ای. رابینسون رو داریم که دانشمند علوم سیاسی و استاد دانشگاه هاروارد است. ایشون هم مثل عجم اوغلو، توی دنیای خودش کلی حرف برای گفتن داره. تمرکز اصلی تحقیقاتش روی آفریقا و آمریکای لاتین هست و کلی هم توی زمینه های سیاست و اقتصاد بین المللی پژوهش کرده. قبل از هاروارد، توی دانشگاه های معتبری مثل شیکاگو و کالیفرنیا هم تدریس کرده است. این دو نفر، یعنی عجم اوغلو و رابینسون، نزدیک به پانزده سال وقت گذاشتند تا این کتاب رو بنویسند، که خودش نشان می دهد چقدر تحقیقاتشون عمیق و دقیق بوده است. اون ها با هم کتاب های دیگری مثل «ریشه های اقتصادی دیکتاتوری و دموکراسی» و «دالان باریک» رو هم نوشته اند که این ها هم توی حوزه خودشون حرف های تازه ای دارند.

فرضیه های ناکارآمد: آنچه علت فقر و ثروت نیست!

خیلی وقت ها وقتی صحبت از فقر و ثروت کشورها میشه، ذهن ما میره سراغ یک سری دلایل مشخص. نویسنده های کتاب نابرابری ملت ها، قبل از اینکه نظریه خودشون رو مطرح کنند، به سراغ همین فرضیه های رایج رفتند و نشان دادند چرا این ها نمی تونند جواب کاملی برای این معمای بزرگ بدهند.

۱. فرضیه جغرافیا: آیا آب و هوا تعیین کننده است؟

اولین فرضیه، جغرافیاست. شاید شنیده باشید که بعضی ها می گویند کشورهای مناطق گرمسیری، چون آب وهوای گرم دارند و بیماری های زیادی در اون ها شایع هست، مردمشون کمتر کار می کنند و تنبل ترند و به همین دلیل فقیر می مانند. یا اینکه خاکشون حاصلخیز نیست. مونتسکیو، فیلسوف معروف قرن هجدهم، هم یک همچین نظری داشت.

اما عجم اوغلو و رابینسون، این فرضیه رو با مثال های نقض خودشون رد می کنند. بهترین مثالشون، شهر نوگالس هست که با یک حصار به دو قسمت شمالی و جنوبی تقسیم شده. قسمت شمالی توی ایالت آریزونای آمریکا و قسمت جنوبی توی خاک مکزیک قرار دارد. آب وهوا و حتی پس زمینه قومیتی مردم این دو بخش کاملاً شبیه به هم هست، اما یک تفاوت اساسی دارند: مردم نوگالس آریزونا، وضعیت زندگی خیلی بهتری دارند؛ جرم و جنایت کمتر، دسترسی به بهداشت و آموزش بهتر، و مهم تر از همه، میانگین درآمد خانوارشون سه برابر بیشتره. این یعنی جغرافیا به تنهایی نمی تونه توضیح دهنده این تفاوت بزرگ باشه.

مثال دیگه، بوتسوانا در جنوب آفریقاست. این کشور با وجود اینکه در یک منطقه گرمسیری آفریقا قرار گرفته، ولی با سرعت زیادی توسعه پیدا کرده و به یکی از کشورهای ثروتمند دنیا تبدیل شده، در حالی که کشورهای همسایه اش مثل زیمبابوه یا کنگو، درگیر فقر و قحطی هستند. خب اینجا هم فرضیه جغرافیا با مشکل مواجه میشه.

۲. فرضیه فرهنگ: آیا فرهنگ ها سرنوشت را می سازند؟

دومین فرضیه، تفاوت های فرهنگی هست. ماکس وبر، جامعه شناس آلمانی معروف، توی اوایل قرن بیستم می گفت دلیل صنعتی شدن سریع اروپای غربی، «اخلاق پروتستانی» مردم اونجا بوده. یعنی یک جور اخلاق کاری و تلاشگری خاص که توی فرهنگشون ریشه داره.

باز هم نویسنده های کتاب، این فرضیه رو با یک مثال نقض محکم رد می کنند: کره شمالی و کره جنوبی. این دو کشور تا قبل از تقسیم شدن به دو بخش کمونیستی و سرمایه داری، یکپارچه بودند و فرهنگ کاملاً یکسانی داشتند. مردمشون هم نژاد هستند و توی یک منطقه جغرافیایی کنار هم قرار دارند. اما الان، کره جنوبی یکی از پیشرفته ترین و ثروتمندترین کشورهای دنیاست، در حالی که کره شمالی درگیر فقر شدید و سرکوب سیاسی هست. این تفاوت عظیم رو چطور میشه با فرهنگ توضیح داد؟ نویسنده ها می گویند این تفاوت ها ناشی از سیاست ها و نهادهایی است که در هر دو کشور، کاملاً متفاوت شکل گرفتند.

۳. فرضیه ناآگاهی: آیا مشکل از ندانستن است؟

آخرین فرضیه ای که نویسنده ها بهش اشاره می کنند، «فرضیه ناآگاهی» هست. این فرضیه می گوید که فقر و عقب ماندگی کشورها، به خاطر اینه که رهبرانشون دانش کافی برای سیاست گذاری های درست اقتصادی رو ندارند. اگر بهشون علم و آگاهی لازم رو بدهیم، می تونند کشورشون رو از فقر نجات بدهند. به همین خاطر هم هست که کمک های خارجی زیادی به کشورهای آفریقایی فرستاده میشه.

اما تجربه ها نشان داده که کمک های خارجی و مشاوره های بین المللی، نتونسته تفاوت پایداری در کشورهای فقیر ایجاد کنه. اگر مشکل فقط «نداشتن علم» بود، چرا بعد از این همه کمک و مشورت، باز هم خیلی از این کشورها درگیر فقرند؟ نویسنده ها قاطعانه می گویند این کمک ها به تنهایی کارساز نیست، چون مسئله عمیق تر از این حرف هاست. در واقع، این فرضیه ها هیچکدام نمی توانند به طور کامل به معمای نابرابری جهانی پاسخ دهند.

نظریه اصلی: نهادهای فراگیر و نهادهای استثماری – موتورهای واقعی توسعه یا شکست

خب، حالا که فهمیدیم دلایل رایج برای فقر و ثروت کشورها، کافی نیستند، بریم سراغ نظریه اصلی که دارون عجم اوغلو و جیمز ای. رابینسون در کتاب نابرابری ملت ها مطرح می کنند. اون ها می گویند عامل اصلی، چیزی نیست جز «نهادها».

تعریف نهادها: چوب خط سرنوشت

وقتی می گوییم نهادها، منظور فقط سازمان های دولتی نیست. نهادها، در واقع اون قوانین، مقررات، هنجارها و روش هایی هستند که توی یک جامعه وجود دارند و به صورت رسمی یا غیررسمی، رفتار مردم و دولت رو شکل می دهند. این نهادها هم سیاسی هستند و هم اقتصادی، و نویسنده ها اعتقاد دارند که این نهادها، سرنوشت ملت ها رو تعیین می کنند.

۱. نهادهای فراگیر (Inclusive Institutions): جاده ای به سوی رفاه

تصور کنید یک جاده بزرگ و پهن دارید که همه می توانند ازش عبور کنند، برای همه فرصت های برابر فراهمه و قوانین هم برای همه یکسانه. نهادهای فراگیر دقیقاً این شکلی هستند. ویژگی هاشون چیه؟

  • حقوق مالکیت امن: یعنی هر کسی چیزی رو داره، می تونه مطمئن باشه که ازش محافظت میشه و کسی به راحتی نمی تونه اون رو ازش بگیره. این باعث میشه آدم ها انگیزه داشته باشند سرمایه گذاری کنند و کار و کسب راه بندازند.
  • حاکمیت قانون: یعنی قانون برای همه یکسانه، چه رئیس جمهور باشی، چه یک کارگر ساده. هیچ کس فراتر از قانون نیست و این خودش باعث ایجاد اعتماد و ثبات میشه.
  • فرصت های اقتصادی برابر: یعنی هر کسی با تلاش و نوآوری می تونه پیشرفت کنه، نه با پارتی بازی و رانت. بازار آزاده و رقابت سالمه.
  • مشارکت گسترده سیاسی و دولت پاسخگو: یعنی مردم حق دارند توی سرنوشت کشورشون نقش داشته باشند، رای بدهند، اعتراض کنند و دولت هم باید بهشون پاسخگو باشه. اگر دولت خوب کار نکرد، مردم می تونند تغییرش بدهند.

این نهادها، باعث شکوفایی اقتصادی و رفاه میشن، چون انگیزه نوآوری، سرمایه گذاری و تلاش رو در مردم ایجاد می کنند. مثال های برجسته ای که کتاب بهشون اشاره می کند: انگلستان بعد از انقلاب شکوهمند (که مسیرش به سمت نهادهای فراگیر تغییر کرد) و ایالات متحده آمریکا.

۲. نهادهای استثماری (Extractive Institutions): مردابی از فقر

حالا تصور کنید یک جاده باریک و خلوت دارید که فقط چند نفر خاص می تونند ازش رد بشن. بقیه یا اجازه ندارند یا باید کلی باج بدهند. نهادهای استثماری دقیقاً این شکلی هستند. ویژگی هاشون چیه؟

  • عدم وجود حقوق مالکیت یا ناامنی آن: یعنی هر لحظه ممکنه اموالتون رو از دست بدید. این باعث میشه کسی انگیزه نداشته باشه سرمایه گذاری کنه.
  • تمرکز قدرت در دست نخبگان: یعنی یک عده خاص همه قدرت رو در دست دارند و هیچ کس نمی تونه بهشون اعتراض کنه.
  • سلب آزادی های اقتصادی: یعنی بازار آزاد و رقابت وجود نداره، رانت و فساد حرف اول رو میزنه. نوآوری سرکوب میشه چون نخبگان از تغییر می ترسند (مثال امپراتوری عثمانی یا چین قبل از اصلاحات).
  • عدم پاسخگویی دولت: یعنی دولت هر کاری دلش خواست می کنه و مردم هیچ نقشی در تصمیم گیری ها ندارند.

این نهادها، باعث فقر و رکود میشن، چون انگیزه تلاش رو از مردم می گیرند و فقط عده ای خاص از قدرت و ثروت بهره مند میشن. مثال های شاخصی که کتاب بهشون اشاره می کند: کره شمالی، کشورهای آمریکای لاتین که توسط اسپانیا مستعمره شدند و شوروی سابق.

یک نکته خیلی مهم: نویسنده ها می گویند نهادهای استثماری ممکنه در کوتاه مدت یک رشد اقتصادی به وجود بیارند (مثال چین کنونی)، ولی این رشد پایدار و فراگیر نخواهد بود، چون بر پایه سرکوب و بهره کشی هست، نه نوآوری و مشارکت آزادانه.

شواهد تاریخی و مثال های تطبیقی کتاب (درس هایی از دل تاریخ)

برای اینکه نظریه شون رو ثابت کنند، عجم اوغلو و رابینسون کلی مثال تاریخی می آورند که آدم رو شگفت زده می کند. این ها فقط چند مورد از مهم ترین هاشون هست:

نوگالس: وقتی یک شهر دو نیمه می شود!

همانطور که قبلاً هم گفتیم، شهر نوگالس در مرز آمریکا و مکزیک به دو بخش تقسیم شده. نوگالس آریزونا در آمریکا و نوگالس سونورا در مکزیک. مردم این دو شهر از لحاظ جغرافیا و حتی ریشه های فرهنگی و قومیتی خیلی شبیه به هم هستند، اما زندگی در بخش آمریکایی به مراتب بهتر است. تفاوت در اینجاست که نهادهای اقتصادی و سیاسی در آمریکا، نهادهای فراگیر و در مکزیک (حداقل در آن دوره) نهادهای استثماری بوده اند. این مثال زنده نشان می دهد که نهادها چقدر می توانند سرنوشت یک منطقه را تغییر دهند.

کره شمالی در برابر کره جنوبی: جدایی دو برادر

این هم یکی دیگر از مثال های قوی کتاب. دو کشور که ریشه فرهنگی و تاریخی یکسانی دارند، اما بعد از تقسیم شدن، مسیرهای کاملاً متفاوتی رو رفتند. کره جنوبی نهادهای فراگیر رو پذیرفت و تبدیل به یک قدرت اقتصادی شد، در حالی که کره شمالی با نهادهای استثماری به فلاکت رسید. نویسنده ها به وضوح نشان می دهند که تفاوت بین این دو کشور، ربطی به فرهنگ یا جغرافیا ندارد، بلکه به خاطر تفاوت در نهادهایی است که هر کدام انتخاب کردند.

تفاوت استعمار اسپانیا و انگلیس: کاهامارکا و جیمزتاون

این بخش از کتاب واقعاً روشنگر است. نویسنده ها نشان می دهند که رویکرد استعمارگران اسپانیایی در آمریکای لاتین و استعمارگران انگلیسی در آمریکای شمالی، چقدر متفاوت بود و چه نتایج بلندمدتی داشت. اسپانیایی ها به دنبال غارت منابع و به بردگی کشیدن جمعیت بومی بودند. آن ها با به اسارت گرفتن رهبران بومی و استفاده از سیستم های مالیات گیری و کار اجباری (مثل سیستم «انکومیندیا» در کاهامارکا)، نهادهای استثماری رو پی ریزی کردند. نتیجه اش هم این شد که آمریکای لاتین قرن ها درگیر فقر و عدم توسعه باقی ماند. مردم قاهره و تونس هم به گفته کتاب، مشکلات اقتصادی خود را ناشی از محرومیت از حقوق سیاسی می دیدند، که نشان می دهد مشکلات اقتصادی ریشه در نهادهای استثماری دارند.

در مقابل، انگلیسی ها در جیمزتاونِ آمریکا، اولش به مشکل برخوردند و حتی عده زیادی به خاطر کمبود غذا مردند. پادشاه بومیان، وائو نسوتاکوک، علیه مهاجران تحریم تجاری وضع کرد و بهشون غذا نداد. اما انگلیسی ها برخلاف اسپانیایی ها، به جای سرکوب کامل، مجبور شدند به سمت ایجاد انگیزه های اقتصادی برای مهاجران بروند. اون ها در سال ۱۶۱۸، سیستم «حقوق سرپرست خانوار» رو پیاده کردند که به هر مرد مهاجر، ۵۰ آکر زمین می داد. سال بعد، یعنی ۱۶۱۹، یک مجمع عمومی در ویرجینیا تشکیل شد که به مردان حق اظهار نظر و تصمیم گیری درباره قوانین رو می داد. این نقطه آغاز دموکراسی در آمریکا بود. این نهادهای فراگیر، باعث شد مهاجران انگیزه پیدا کنند، سرمایه گذاری کنند و سخت کار کنند، که در نهایت به توسعه آمریکا منجر شد.

«تفاوت در استانداردهای زندگی بین کشورها به بهترین وجه با تفاوت های نهادی توضیح داده می شود.»

ونیز: از فراگیر تا استثماری و زوال

ونیز در قرون وسطی، یک شهر-دولت پیشرو با نهادهای فراگیر بود؛ تجارت آزاد، حقوق مالکیت و نوآوری رو تشویق می کرد. اما به مرور زمان، نخبگان حاکم ترسیدند که قدرت اقتصادی جدید، به قدرت سیاسی جدید تبدیل شود و موقعیت آن ها را به خطر بیندازد. به همین خاطر، شروع کردند به محدود کردن تجارت، نوآوری و حقوق شهروندان. ونیز از یک شهر پویا به یک موزه تبدیل شد، چون نهادهای فراگیرش به نهادهای استثماری تغییر پیدا کردند. این مثال نشان می دهد که چطور حتی یک جامعه پیشرو هم می تواند مسیر اشتباهی برود.

انقلاب شکوهمند انگلستان: نقطه عطفی برای نهادهای فراگیر

این انقلاب در سال ۱۶۸۸، یک تغییر بزرگ در انگلستان ایجاد کرد. قدرت از پادشاه به پارلمان منتقل شد و این یعنی یک حرکت بزرگ به سمت نهادهای سیاسی فراگیر. حقوق مالکیت امن تر شد، امکان نوآوری بیشتر شد و زمینه برای انقلاب صنعتی فراهم گشت. این انقلاب نشان داد که چطور تغییرات سیاسی می تواند مسیر توسعه اقتصادی را به کلی دگرگون کند. همانطور که نویسندگان اشاره می کنند، انگلستان و ایالات متحده ثروتمند شدند، چون شهروندانشان نخبگان قدرتمند را برانداختند و جامعه ای ایجاد کردند که در آن حقوق سیاسی بین شهروندان گسترده تر توزیع شد و دولت نیز پاسخگو بود.

چین کنونی: رشد با نظام اقتدارگرا، اما تا کجا؟

کتاب در زمان نگارشش، به رشد سریع چین تحت نظام اقتدارگرا اشاره می کند و این سوال رو مطرح می کند که آیا چین می تواند با نهادهای استثماری (که در آن قدرت در دست یک عده خاص است و مردم حق و حقوق زیادی ندارند) به رشد خود ادامه دهد و غرب را پشت سر بگذارد؟ نویسنده ها هشدار می دهند که این رشد، هرچند چشمگیر، اما پایدار نخواهد بود، چون نوآوری واقعی و فراگیر فقط در سایه نهادهای فراگیر و رقابتی شکوفا می شود. نظام اقتدارگرا، به گفته نویسندگان، ترس از تغییر و مانع اختراعات و صنعتی شدن می شود. به بردگی گرفتن و غلبه اقلیتی بر اکثریت یک جامعه، از مواردی است که در بسیاری از مثال های تاریخی این کتاب، در سرزمین های مختلف، هم پوشانی و مشابهت های عجیبی به چشم می خورد.

در دهه ۱۴۹۰ میلادی که اسپانیایی ها فتوحات خود را در قاره آمریکا آغاز می کردند، انگلستان یک قدرت کوچک اروپایی بود و در حال التیام و ترمیم پیامدهای ویرانگر جنگ داخلی خود، موسوم به رزهام، را پشت سر می گذاشت. اما حدود یکصد سال بعد در سال ۱۵۸۸، ناوگان شکست ناپذیر اسپانیا در مقابل کشتی های انگلیس شکست خورد و تبعات سیاسی تکان دهنده ای با خود داشت. این نشان دهنده تغییر قدرت و اهمیت نهادهای داخلی بود.

برنامه انگلیسی ها برای تسلط بر بومیان: اهدای تاج به وائو نسوتاکوک پادشاه بومیان بود و امید داشتند این کار باعث فرمانبرداری او از جیمز اول، شاه انگلیس شود. اما وائو نسوتاکوک تحریم تجاری علیه مهاجران انگلیسی وضع کرد و گفت که اگر پادشاه شما برای من هدایایی فرستاده، من نیز خود شاهم و اینجا سرزمین من است. او هرگز در دام اسارت نیفتاد. با توجه به تلاش وائو نسوتاکوک پادشاه بومیان در ممانعت از عرضه غذا به مهاجران انگلیسی، آنان در جیمز تاون طعمه مرگ شدند. از پانصد نفر مهاجر مقیم جیمز تاون در ابتدای زمستان، تنها ۶۰ نفر ماه مارس بعدی بهار را دیدند. موقعیت جیمز تاون به حدی وخیم بود که ساکنانش حتی به آدم خواری روی آوردند.

در سال ۱۶۱۸، گروه تجاری ویرجینیا نظام حقوق سرپرست خانوار را به مرحله اجرا گذاشت؛ نظامی که بر اساس آن هر مهاجر مذکر سرپرست خانوار، پنجاه آکر زمین دریافت می کرد و به ازای هر عضو خانواده اش و نیز تمامی خدمتکارانی که خانواده های انگلیسی با خود به ویرجینیا می آوردند، پنجاه آکر دیگر اعطا می شد.

در سال ۱۶۱۹ در ویرجینیا، مجمع عمومی تشکیل شد که به شکل موثری به تمامی مردان حق اظهار نظر و اختیار تصمیم گیری در باره قوانین و نهادهای حاکم بر مستعمره را می داد. این نقطه شروع دموکراسی در ایالات متحده آمریکا بود.

باقی قرن هفدهم به مجموعه ای جداگانه گذشت که دومین درس مهم را برای گروه تجاری ویرجینیا به همراه داشت: این که تنها راه برای داشتن مستعمره ای که از نظر اقتصادی کارآمد و خودکفا باشد، ایجاد نهادهایی است که در مهاجران انگیزه لازم را برای سرمایه گذاری و کار سخت ایجاد کند. دلیل شکست طرح های انگلیس در ویرجینیا در تمام موارد، راندن مهاجران به سوی یک نظام انعطاف ناپذیر مبتنی بر سلسله مراتب بود که در عمل غیرممکن نشان می داد.

در دهه ۱۷۲۰، تمامی سیزده مستعمره ای که بعدها ایالات متحده آمریکا را به وجود آوردند، ساختار حکومتی مشابهی یافتند. در همه این مستعمره ها، یک فرماندار و یک مجمع ایالتی حضور داشتند. البته این مستعمره ها دموکراسی محسوب نمی شدند، زیرا زنان و برده ها و افراد بدون زمین نمی توانستند رأی بدهند. اما این مجامع عمومی مستعمرات و رهبرانشان بودند که به اتفاق در سال ۱۷۷۴، نخستین کنگره قاره ای را بنا نهادند؛ نهادی که زمینه ساز استقلال ایالات متحده در سال های بعد شد.

چرخه های مطلوب و چرخه های باطل: تداوم فقر و رفاه

یکی از ایده های جالب کتاب، مفهوم «چرخه های» نهادی است. نهادها یک بار که شکل بگیرند، خودشون رو تقویت می کنند و مسیر خاصی رو پیش می برند.

۱. چرخه مطلوب (Virtuous Circle): گام به گام به سوی پیشرفت

وقتی نهادهای فراگیر توی یک کشور جا بیفتند، مکانیزم های بازخوردی مثبت ایجاد می کنند که این نهادها رو قوی تر و گسترده تر می کند. مثلاً وقتی حقوق مالکیت امن باشه، مردم بیشتر سرمایه گذاری می کنند. این سرمایه گذاری بیشتر، اقتصاد رو بزرگ تر می کنه و دولت هم مالیات بیشتری جمع می کنه. دولت با این پول می تونه خدمات عمومی بهتر (مثل آموزش و بهداشت) ارائه بده، که این هم باعث میشه مردم توانمندتر بشن و باز هم اقتصاد قوی تر بشه. اینجوری یک چرخه مثبت شکل می گیره که دائم رفاه رو بیشتر می کنه. مثال دموکراسی در آمریکا و پیشروی آرام دموکراسی ها، گواه این چرخه مطلوب است.

۲. چرخه باطل (Vicious Circle): اسارت در چنگال فقر

اما اگر نهادهای استثماری حاکم باشند، چرخه های باطل شکل می گیرند. اینجا مکانیزم های بازخوردی وجود دارند که نهادهای استثماری رو پایدار می کنند و چرخه فقر رو ادامه می دهند. مثلاً اگر قدرت در دست نخبگان باشه و حقوق مالکیت ناامن، مردم انگیزه سرمایه گذاری ندارند. اقتصاد کوچک می مونه و نخبگان هم برای حفظ قدرت خودشون، هر نوع نوآوری و آزادی رو سرکوب می کنند. این باعث میشه جامعه هر روز فقیرتر و عقب مانده تر بشه. قوانین جیم کرو در آمریکا (که تبعیض نژادی رو نهادینه کرده بود) یا «قانون آهنین الیگارشی» (قدرت در دست عده ای معدود)، مثال هایی از این چرخه باطل هستند.

شکستن قالب سخت تاریخ: آیا می توان چرخه ها را شکست؟

با اینکه چرخه های باطل خیلی قدرتمند به نظر می رسند و شکستنشون سخته، اما نویسنده ها می گویند غیرممکن نیست. مثال بوتسوانا که با اینکه در یک منطقه فقیر آفریقا قرار دارد اما تونست نهادهای فراگیر رو ایجاد کنه و رشد کنه، نشان می دهد که میشه این چرخه ها رو شکست. تولد دوباره چین (منظورشان اصلاحات اقتصادی دهه های اخیر است) هم مثال دیگری است که نشان می دهد با تغییرات اساسی در نهادها، حتی یک کشور با سابقه طولانی در نهادهای استثماری هم می تواند مسیر خود را تغییر دهد. هر چند نویسندگان به پایداری این رشد در بلندمدت با نهادهای سیاسی استثماری، بدبین هستند.

پیام کلیدی و درس های کاربردی از نابرابری ملت ها

اگر بخواهیم پیام اصلی این کتاب حجیم و پربار رو توی چند کلمه خلاصه کنیم، باید بگوییم: نهادها حرف آخر رو می زنند. این اصلی ترین درسی هست که عجم اوغلو و رابینسون به ما می دهند. دیگه نباید فکر کنیم سرنوشت کشورها رو جغرافیا، فرهنگ یا شانس تعیین می کنه.

اهمیت حاکمیت قانون، حقوق مالکیت و مشارکت سیاسی

کتاب نابرابری ملت ها تأکید می کند که برای توسعه پایدار و رفاه، به چیزهای زیر نیاز داریم:

  • حاکمیت قانون: قانونی که برای همه یکسان باشد و همه بهش پایبند باشند.
  • حقوق مالکیت امن: مردم باید مطمئن باشند که حاصل کار و تلاششون از بین نمیره یا غارت نمیشه.
  • فرصت های برابر: همه باید شانس یکسانی برای رشد و پیشرفت داشته باشند، نه اینکه موفقیت فقط برای عده ای خاص باشه.
  • مشارکت سیاسی و دولت پاسخگو: مردم باید توی تصمیم گیری ها نقش داشته باشند و دولت هم باید به خواسته هاشون احترام بگذاره و پاسخگو باشه.

چرا این کتاب همچنان حیاتی و الهام بخش است؟

با اینکه این کتاب سال ۲۰۱۲ منتشر شده، اما هنوز هم حرف های زیادی برای گفتن داره و حیاتی و الهام بخش هست. چرا؟ چون سوالات بنیادینی رو مطرح می کنه که توی دنیای امروز ما هم مهم هستند:

  • آیا چین با رشد استبدادی به سلطه خود ادامه خواهد داد؟ این سوال هنوز هم مطرح است.
  • مؤثرترین راه برای کمک به میلیاردها انسان برای رهایی از فقر چیست؟ کتاب می گوید کمک های خارجی به تنهایی کافی نیست، بلکه باید به قدرت گرفتن جامعه و اصلاح نهادها کمک کرد.
  • آیا دوران خوش آمریکا به پایان رسیده است؟ نویسنده ها اشاره می کنند که حتی در دموکراسی های قدیمی هم خطر حرکت به سمت نهادهای استثماری وجود دارد.

این کتاب به ما کمک می کند تا با نگاهی عمیق تر و تحلیلی تر، به مسائل جهان نگاه کنیم و بفهمیم که توسعه و فقر، پیچیده تر از آن چیزی است که فکر می کنیم.

نظرات و بازخوردهای برجسته منتقدان و خوانندگان

وقتی یک کتاب، اینقدر عمیق و پرمغز باشه، طبیعیه که سروصدای زیادی توی محافل علمی و عمومی به پا کنه و کلی جایزه ببره. کتاب نابرابری ملت ها هم از این قاعده مستثنی نیست:

جوایز و افتخارات:

این کتاب نامزد و برنده چندین جایزه معتبر جهانی شده که نشان دهنده اهمیتش هست:

  • نامزد جایزه کتاب سال فایننشال تایمز (۲۰۱۲)
  • نامزد جایزه لیونل گلبر (۲۰۱۳)
  • برنده افتخاری جایزه آرتور راس (۲۰۱۳)
  • نامزد جایزه گودریدز برای بهترین کتاب غیرداستانی (۲۰۱۲)
  • پرفروش ترین کتاب آمازون و نیویورک تایمز

دیدگاه منتقدان برجسته:

منتقدان هم از این کتاب استقبال زیادی کردند و هر کدام به جنبه های مختلفش اشاره کرده اند:

  • گاردین می گوید: «کتابی خواندنی. دارون عجم اوغلو و جیمز ای. رابینسون، دو انسان خردمند تراز اول هستند.»
  • نیویورک تایمز آن را «کتابی حائز اهمیت» دانسته است.
  • جرد دایموند، نویسنده برنده پولیتزر، نظر جالبی دارد: «اثری بی نظیر. شما هم شاید مثل من غرق کتاب نابرابری ملت ها شوید و آن را یک نفس بخوانید و بعد برگردید و دوباره و دوباره بخوانیدش.»
  • وال استریت ژورنال آن را «کتابی حیاتی برای این دوران» نامیده.
  • مارتین وُلف از روزنامه فایننشال تایمز هم گفته: «کتابی مملو از خرد و آگاهی که تزی مهم را بسط و گسترش می دهد.»
  • واشنگتن پست هم این کتاب را «جسور، پرمغز، جاه طلبانه و در نهایت امیدوارکننده» توصیف کرده.

جمع بندی نظرات خوانندگان (بر اساس بازخوردهای کاربران):

کاربران و خوانندگان هم دیدگاه های متنوع و جالبی درباره این کتاب داشتند که نشان می دهد چقدر این کتاب توانسته روی ذهنیت مردم اثر بگذارد:

  • بعضی ها مثل فاطمه خجسته گفتند: «کتاب بسیار غنی و سنگینی بود، روالی مستند و تاریخی داشت و دلایل شکست و موفقیت سرزمین های بسیاری رو در طول تاریخ بر شمرده بود. شاید یکبار شنیدنش، حق مطلب رو ادا نکنه و باید چند باره این کتاب رو گوش داد.» او همچنین به هم پوشانی ها و مشابهت های عجیب بین دلایل شکست ملت ها اشاره کرده.
  • یک کاربر دیگر به نام هانیه هژبرالساداتی گفته: «برای بار سوم می خوام گوش کردن این کتابو شروع کنم. اگه هنوز توی دانشگاه درس می دادم، حتماً این کتاب رو جزو منابع تکمیلی دانشجو هام می ذاشتم… این کتاب، کتابیه که خوندنش در همه سطوح و برای همه رشته ها ضروریه… حتی یه ثانیه هم واسه انتخابش تردید نکنید.»
  • مهدی حمیدی این کتاب را «مرجعی برای نحوه تعامل جامعه ها» می داند و می گوید: «اینکه چگونه نظام های فراگیر می توانند باعث رشد و بالندگی جوامع شوند و نظام های فردگرا و مطلقه باعث انحطاط و زوال و زبونی جوامع مختلف گردند.»
  • علیرضا یمغانی هم به روان بودن ترجمه و صدای گوینده اشاره کرده و آن را «کمک شایانی» به درک پیام نویسنده دانسته.
  • مرتضی نصیری حتی این کتاب را جزو «۲۰ کتاب خارجی که باید خوانده شود» لیست کرده است.
  • مریم عبدالمحمدی هم به روشن شدن سوالاتی مثل «تفاوت آمریکای لاتین با آمریکای شمالی از نظر فقر و غنا» با خواندن این کتاب اشاره کرده است.

همه این بازخوردها نشان می دهد که کتاب نابرابری ملت ها، فقط یک کتاب خشک و خالی اقتصادی نیست، بلکه یک اثر فکری عمیق است که می تواند دید شما رو به دنیا و مسائل مربوط به توسعه و فقر، حسابی عوض کند.

نتیجه گیری: دعوتی برای اندیشیدن عمیق تر

کتاب «چرا ملت ها شکست می خورند؟» نوشته دارون عجم اوغلو و جیمز ای. رابینسون، واقعاً یک شاهکار در حوزه اقتصاد سیاسی و تاریخ است. این کتاب به ما یاد می دهد که دیگر نباید سرنوشت کشورها را به عوامل ساده ای مثل جغرافیا یا فرهنگ گره بزنیم. در عوض، باید چشم هایمان را باز کنیم و ببینیم که چطور نهادهای سیاسی و اقتصادی، نقش اصلی را در شکل گیری فقر یا ثروت یک ملت بازی می کنند.

از مثال های تکان دهنده ای مثل نوگالس و دو کره، تا داستان های تاریخی پیچیده استعمار اسپانیا و انگلیس، و حتی سرنوشت شهرهایی مثل ونیز، نویسنده ها یک استدلال قوی و مستند رو جلوی ما می گذارند: اگر نهادها «فراگیر» باشند و به همه فرصت و مشارکت بدهند، رفاه و توسعه به وجود می آید. اما اگر نهادها «استثماری» باشند و قدرت و منابع را فقط در دست عده ای خاص متمرکز کنند، سرنوشت آن جامعه فقر و رکود خواهد بود.

این کتاب فقط به گذشته نگاه نمی کند؛ بلکه سوالات مهمی رو هم درباره آینده مطرح می کنه. آینده چین و آمریکا چه خواهد شد؟ چطور می توانیم به میلیاردها انسانی که در فقر زندگی می کنند، کمک کنیم؟ پاسخ این کتاب این است که رفاه را نمی توان صرفاً مهندسی کرد و کمک های خارجی به تنهایی کافی نیست. راه اصلی، قدرت گرفتن جامعه و اصلاح نهادها به سمت فراگیر بودن است.

اگر دنبال یک کتاب هستید که نگاهتون رو به جهان تغییر بده و بهتون کمک کنه تا عمیق تر فکر کنید، خلاصه این کتاب فقط یک شروع است. پیشنهاد می کنم حتماً نسخه کامل «چرا ملت ها شکست می خورند؟» رو بخوانید تا جزئیات و ظرافت های استدلال های نویسنده ها رو کامل درک کنید. این کتاب، یک دعوت نامه است برای همه ما، تا به نهادهایی که بر جوامع خودمون و جهان حاکم هستند، با دقت بیشتری نگاه کنیم و نقش خودمان را در شکل گیری آینده ای بهتر، پیدا کنیم.

آیا شما به دنبال کسب اطلاعات بیشتر در مورد "خلاصه کتاب نابرابری ملت ها (اثر عجم اوغلو، رابینسون)" هستید؟ با کلیک بر روی کتاب، اگر به دنبال مطالب جالب و آموزنده هستید، ممکن است در این موضوع، مطالب مفید دیگری هم وجود داشته باشد. برای کشف آن ها، به دنبال دسته بندی های مرتبط بگردید. همچنین، ممکن است در این دسته بندی، سریال ها، فیلم ها، کتاب ها و مقالات مفیدی نیز برای شما قرار داشته باشند. بنابراین، همین حالا برای کشف دنیای جذاب و گسترده ی محتواهای مرتبط با "خلاصه کتاب نابرابری ملت ها (اثر عجم اوغلو، رابینسون)"، کلیک کنید.

نوشته های مشابه